آش رشته
هر چی بخوای پیدا میشه از رشته ی آش رشته تا جون آدمیزاد!^_^ 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آش رشته و آدرس ghazaaljoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پلکامو به زور باز نگه داشته بودم. داشتم می مردم از خستگی و دود تریاکم بیشتر خواب آلودم میکرد؛ مرتیکه نفهم با این دود تریاک منم معتاد کرده بود و عین خیالشم نبود.

-       غزال؟ غزال کجایی؟

   با حرص از جام بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون و یه نیگا به اون دندونای زرد و کرم خورده ش کردم که خندید:

-       برو اون یکی اتاق رو وافور مشتری جوونم تریاک بچسبون و راش بنداز!

   آخه این خدمت ها و مهربونی های گنده گنده رو کدوم شوهری در حق زنش میکنه که امیر من کرده باشه؟ با نفرت چشامو بستم و رفتم تو اتاق. پسره الدنگ با اون قیافه ی زرد و تکیده اش لم داده بود روی تخت و با چشای هیزش منو می خورد. به خدا دیگه گریه ام دردمو دوا نمی کرد، دیوونه شده بودم. سرمو انداختم پایین و رفتم جلو. انبر رو گذاشتم داغ بشه و به آتیش خیره شدم، اما سنگینی نگاهش داشت شونه هامو خورد می کرد. انبر که داغ شد دستمو پیش بردم که ورش دارم، پسره چشماشو بست و وافورو گذاشت لای لبش. با حرص انبر داغ رو چسبوندم به صورتش و با داد اون منم با صدای بلند گریه کردم. امیر با ترس هجوم آورد تو اتاق و وقتی  پسره رو با اون وضع دید موهامو چنگ کرد و کشوند بیرون. می دونستم چی میشه. باز شیشه ی اسیدو آورد تا مجبورم کنه بخورم، آخه نمیخواست قیافه ام بدنم از ریخت بیفته که مبادا بیزینسش تخته بشه. اینبار شیشه ی اسیدو شیکونم رو سرش که با درد فریاد کشید و با همون چشای بسته شروع کرد به لگد پروندن ...

-       غزال؟ ... غزالم؟ عزیز دلم ...بیدار شو ... غزال جونم خواب دیدی پاشو ...

   چشامو باز کردم و با ترس به امیر نگاه کردم. دیگه از اون صورت زرد و چشای قرمز و موهای ریخته شده و ... خبری بود. امیر من جلوم نشسته بود مثل همیشه، با چشای درشت و خمار سیاهش، لبای پر، دندونای سفید مرواریدش، صورت تیره و برنزه اش، موهای لخت و خرماییش ...

وای ! خدایا داشتم خواب میدیم!

پریدم تو بغل امیر و تا میتونستم گریه کردم.

خدایاشکرت!

 

منبع:مخ خودم!!!

دوستان هر اسمی تو این داستان هس غیرواقعیه و تشابه اسمی وجود داشت بی جنبه بازی درنیارین!


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:2 ] [ غزال ]

چشمامو که باز کردم هوا تاریک شده بود. خونه تو سیاهی فرورفته بود و سکوت اون خبر از نبود پری می داد. یعنی کجا بود؟ آخ که هنوز بیدار نشده دلتنگش شده بودم. عاشقش بود دیگه چه کنم؟ روز تخت غلت زدم و با لحاف تن لختمو پوشوندم. بادلتنگی به جای رژ لب پری روی بازوی لخت و سردم نگاه کردم. کورمال کورمال بلند شدم و یه دست لباس پوشیدم. قلبم واسه دیدنش مث دل گنجیشک میزد.
سردم بود و می لرزیدم اما مث وقتای دلتنگیم عرق کرده بودم!
خم شدم روی تخت و با یه نفس عمیق بوی ادکلنش رو توی ریه هام پر کردم.
توی پذیرایی یه کارت پستال خوشگل با یه گل سرخ از لوستر آویزون بود. برش اشتم و بازم بوی ادکلنش مستم کرد.
" پوریا ی عزیزم!
با پنته آ رفتیم دکر زنانی که مادرت پیشنهاد کرده بود، دعا کن دست پر برگردم.
نرفته دلتنگتم!"
گل رو بوسیدم و به آشپزخونه رفتم. هنوز یکی از کلوچه های دست پخت پری رو تو دهنم نذاشته بودم که در باز شد. پری ساکت رفت تو اتاق خواب و درو کوبید. بعدش پانته آ اومد. با قیافه ی گرفته ...
- متآسفم پوریا! شما نمیتونید بچه دار بشید. مشکل از پریه، اما پوریا نباید ذره ای به روش بیاری!
@ @ @
وقتی پسرم و عروسم رو راهی قصر خوشبختیشون کردیم اومدیم خونه، پری سردرد داشت رفت خوابید. با پانته آ داشتیم رو بالکن حرف می زدیم.
- پانته آ؟ اگه من زن دیگه میگرفتم بد میشد؟
نیگام کرد ... باتعجب!
- من در حق پری فداکاری بزرگی کردم. بامشکلش کنار اومدم و بخشیدم. یه پسر رو به فرزنی قبول کردیم و ...
- خفه شو پوریا!
با بغض سرشو پایین اندخت.
- تو حیوونی پوریا! متآسفم واسه اون فرشته! این مشکل از تو بود، تو نمیتونستی بچه دار بشی ... اینا همش فداکاری بزرگ پری بود اون نذاشت
بهت بگم ... اما ...

 

منبع: مخ گرانقدر اینجانب!


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, ] [ 17:57 ] [ غزال ]

همش اشک میریختم و دماغ بالا میکشیدم. امیرم هی نوازشم میکرد که مثلا داره دلداریم میده. منم چشم از صفحه تلوزیون برنمیداشتم، حالا دیگه قدرشو می دونستم و نمیخواستم که اونم اونجوری بشه.
برنامه ی مصاحبه با بیمارای ایدزی که تموم شد با تموم قدرت پریدم تو بغلش و داد زدم:
- دوستت دارم امیر!
با مهربونی نوازشم کرد و گفت:
- منم دوستت دارم عزیز دلم!
حالا خوب قدرشو می دونستم و می دونستم که بی اون لحظه ای زنده نیستم. می دونستم که دوستم داره و گاه گاهی لجبازیها و غرغراش غبرارادی و گاهیم شوخی بود.
امیر راست میگفت: عشق ما عشق افلاطونیه!
عشق افلاطونی!
باورم نمی شد! باورم نمی شد بعد از این همه تنهایی، بی پدرومادری، زندگی تو پرورشگاه، حالا یکی اینقدر بهم توجه داشته باشه!
اما دیگه برام مهم نبود. مهم این بود که همه ی زندگی من شده بود. یادمه فرداش که واسه تزریق یه واکسن جدید به بیمارستان رفته بودم، چندتا افسر همنجوری یهویی درو باز کردن و اومدن تو اتاق! و یکیش به پرستاری که داشت بهم واکسن می زد گفت:
- شما به جرم استفاده از سرنگ غیربهداشتی و ابتلا چندنفر به بیماری HIV بازداشتید!
یه لحظه خیلی شاد شدم. آخه دیروز بود که با ترس به ایدزی های توی تلوزیون نیگا می کردم و تو بغل امیر گریه می کردم. هنوز بهم تزریق نکرده بود و سرنگ فقط یه میلیمتر تو پوستم فرو رفته بود.
افسر با جدیت اما مهربون گفت:
- خانوم شما هم برای اطمینان یه چکاپ کامل بشید بهتره!
با اطمینان اینکارو کردم. آخه آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
- خانوم ... نمی دونم چی بگم ... راستش شما خودتون مبتلا به HIV یا همون ایدز هستید، اما خیلی وقت پیش نه با این سرنگ در حدود 4-5 سال پیش ...
گیج فقط گوش دادم.
- البته خیلی کوچیک و محدوده، به وقتش پیشگیری کردین و با این داروهایی که احتمالا از خارج تهیه می کردین ...
یاد قرصای افسردگی که برام میخرید افتادم.
4 - 5 سال پیش! وقتی که با امیر تازه نامزد بودیم!
- الهام!
برگشتم و نیگاش کردم. مغزشم از کار افتاده بود ... پس ... پس اون می دونست. نه!
حالا دیگه باورم شد! حالا دیگه می فهمیدم معنی عشق افلاطونی چیه؟
دوستت دارم امیر!



Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, ] [ 17:33 ] [ غزال ]

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, ] [ 13:56 ] [ غزال ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید اینجا هر چیزی که بخواین پیدا میشه و اگه پیدا نشد کافیه دستور بدین تا براتون فراهم بشه! ^_^
امکانات وب
فروش بک لینک طراحی سایت